سرزمینی که خیلی با حاله
بدو بدو 1 بار ببین عاشقش میشی
تاریخ : سه شنبه 20 دی 1390
نویسنده : writer

هتل و تفریح‌گاه فایرمونت یکی از مکان‌های دیدنی شهر بنف در کاناداست. شهر بنف که در میان رشته‌کوه راکی واقع شده نام شهری توریستی واقع در پارک ملی بنف در ایالت آلبرتا، کانادا است.

این پارک ملی تحت نظارت سازمان یونسکو و یکی از قدیمی ترین هتل ها را در خود جای داده است. این در حالیست که در میان کسانی که به محیط زیست علاقمندند بعنوان محلی برای گذراندن یک تعطیلات لوکس شناخته می شود.

 












 



منبع: گروه اینترنتی پرشین استار
 


|
امتیاز مطلب : 19
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
تاریخ : سه شنبه 20 دی 1390
نویسنده : writer


منبع: گروه اینترنتی پرشین استار

|
امتیاز مطلب : 21
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ : سه شنبه 20 دی 1390
نویسنده : writer

عکسهای نفس‌گیر از حیوانات در نمای نزدیک




















 

منبع: روزنه
 

|
امتیاز مطلب : 21
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
تاریخ : چهار شنبه 14 دی 1390
نویسنده : writer

*به دوستم میگم: نمره ها رو زدنا. میگه: با شماره دانشجویی؟ میگم: پ ن پ با شماره کفش. اونایی هم که دمپایی داشتن رو هم مردود کرده...

*دیشب تو خیابون میرفتم داشتم با فندکم بازی می کردم، پلیس رد شده میگه اون چیه؟ فندکه؟ پ ن پ مشعل المپیکه دارم میبرم لندن!! میگه پ ن پ و زهرمارف سوار شو بریم... میگم کلانتری؟ میگه پ ن پ میبرمت لندن

*با رفقا رفتیم باغمون، سیخ های جوجه رو گذاشتیم رو منقل دیدیم چند جفت مرغ و خروس دارن کنار منقل پرسه می زنن. رفیقم میگه: لونه شون این طرفاست؟ پ ن پ اومدن فیلم ترسناک ببینن

*رفتم یه قالب مرغ از تو فریزر درآوردم. دوستم میگه می خای بپزیش؟ مگم: پ ن پ خانوادش اومدن از تو سردخونه درش آوردم بدم ببرن دفنش کنن!

*مرغ عشقم مرده. درحالی که پاهاش رو به بالاست افتاده کف قفس. دوستم اومده میگه: ااا مرغ عشقت مرد؟ پ ن پ کمر درد داشت، دکتر گفته باید طاق باز دراز بکشه کف قفس.

*تو خیابون موتوریه اومد کیفم رو قاپید، یارو میپرسه: دزد بود؟ میگم: پ ن پ اومده بود امانتیش رو ببره فقط خواست هیجانش بیشتر باشه!

*بهرام رادان از یه بابایی آدرس پرسید، طرف میگه ببخشید شما بازیگر نیستین؟ رادان میگه پ ن پ پیک موتوریم!

*با کلی شوق و ذوق به دوستم میگم: دان 2 رو. برگشته میگه: تکواندو؟ پ ن پ دان 2 آشپزی...!

*رفتم مغازه یه سبد پر خرید کردم، یارو میگه: کیسه هم می خوای؟ پ ن پ فرغون آوردم با اون می برم!

*لیلی به مجنون گفت: همه این اکرا رو می کنی برا من؟ مجنون: پ ن پ من عاشق آنجلینا جولی ام، تو حریف تمرینی هستی!

*داشتم تو پارکینگ نایلون های روی صندلی ماشین رو می کندم. همسایه مون اومده میگه ماشین نو خریدین؟ میگم: پ ن پ لواشکه دارم نایلونشو میکنم دور هم بخوریم!

*دوستم زنگ زده خونه. گوشی رو برداشتم سلام کردم. میگه: تو خونه ای. میگم: پ ن پ لطفا پس از شنیدن صدای بوق پیام خود را بگذارید... با تشکر!

*داشتم تلویزیون می دیدم. بعد مادربزرگم اومده کانال رو عوض کرده بعد به من میگه داشتی میدیدی؟! گفتم: پ ن پ داشتم گرمش میکردم تا شما بیای بیبینی!

*منتظر مسافر بودم. خانمه اومده میگه: آقا هفت تیر میری؟ میگم بله. میگه: سوار شم؟ پ ن پ تا هفت تیر دنبالم بدو!

*رفتم داروخانه. پیرمرده دفترچه بیمه رو داده به مسئول داروخانه. بعد از چند دقیقه مسئول داروخانه داروهاش رو آورده پیرمرده گفت پدرجان می بری؟ پیرمرده گفت پ ن پ همین جا می خورم! بی زحمت یک نوشابه خنک و سالاد هم بیار...

*رفتم پیش صاف کار ماشین. یه نگاه به ماشین کرد میگه تصادف کردی؟ گفتم پ ن پ از جلو بندی تکراری خسته شدم گفتم برای تنوع با چکش بکوبم توش همه جاش جدید بشه!

*با موتور رفتم خونه دایی ام. موتورو گذاشتم بیرون با کلاه کاسکت رفتم تو. دائیم گفت با موتور اومدی؟ گفتم پ ن پ با اف 14 اومدم!


|
امتیاز مطلب : 16
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
تاریخ : چهار شنبه 14 دی 1390
نویسنده : writer

رضا عطاران را همه به عنوان یکی از مشهورترین بازیگران طنز سینما و تلویزیون ایران می شناسند اما این چهره محبوب طنز این روزها یکی از معدود آثار جدی اش را روی پرده سینماها دارد؛ «اسب حیوان نجیبی است».

عطاران در این فیلم در نقش یک مامور نیروی انتظامی ظاهر شده و شخصیتی جدی را بازی کرده است هرچند گاهی در موقعیت های خنده داری هم قرار می گیرد. در خبرها داشتیم این فیلم که کمتر از یک هفته از اکرانش می گذرد. با استقبال مردمی مواجه شده و پیش بینی فروش خوبی برای آن می شود. این درحالی است که «اسب...» از سال گذشته در توقیف بود و حتی در بخش مسابقه بیست و نهمین دوره جشنواره بین المللی فیلم فجر به نمایش درنیامد.

 


 


عطاران در شروع امسال فیلم پرفورش «ورود آقایان ممنوع» را داشت که بیش از پنج میلیارد تومان فروخت و الان در شبکه نمایش خانگی است؛ فیلمی که یکی از علت های فروش خوب آن را حضور رضا عطاران در آن دانستند. باید دید آیا اولین تجربه هکاری او با رضا کاهانی هم رکورد فورش را خواهد شکست یا نه. با عطاران درباره «اسب حیوان نجیبی است» و همین طور دومین همکاری اش با کاهانی و اولین تجربه کارگردانی اش، «رضا هرگز نمی خوابد» و... به گفت و گو نشستیم.

نه مظلومم، نه غمناک

من اصلا بلد نیستم جوک تعریف کنم. یعنی وقتی یک جوک خوب را برای بقیه بازگو می کنم، کلا طوری تعریفش می کنم که حتی یک نفر هم نمی خندد. این یکی از خصوصیات من است. اما فکر می کنم چهره ام به من کمک کرده تا کمی به عنوان یک بازیگر طنز، جا بیفتم. ضمن اینکه علاقه زیادی هم دارم. البته چهره ام یک کمی مظلوم است و این چیزی است که من از آن حسابی سوءاستفاده کرده ام. به خصوص در دوران دبیرستان که همه فکر می کردند بچه درس خوانی هستم. مرا می گذاشتند مبصر در حالی که من رهبر شلوغی ها و شیطنت ها بودم. البته وقتی که مدیر و ناظم می آمدند، دوباره من همان آدم مظلومه می شدم و اگر با کسی هم مشکل داشتم، کارش ساخته بود!

*کمتر از یک هفته از اکران فیلم «اسب حیوان نجیبی است» می گذرد. استقبال مردم را چطور می بینید؟

خدا را شکر عالی است. امیدوارم این روند همچنان ادامه پیدا کند.

*چطور شد که با آقای کاهانی همکاری کردید؟

همیشه سر هر کاری که رفتم، بر این اساس بوده که آن کار را دوست داشتم. حالا بعضی کارهایم نتیجه بهتری داشته و بعضی ها نداشته. درمورد اسب حیوان نجیبی است هم فیلمنامه را خودندم و دوست داشتم و قبول کردم.

*همان موقع که فیلمنامه را خواندید، چقدر حدس زدید کار به مشکل بخورد؟

هیچ حدسی نزدم چون مسئله ای نداشت.

 


 


*جایی گفتید در تئاتر مشهد وقتی کارتان را شروع کردید، فقط نقش های جدی بازی می کردید. چرا بعد کاملا به طنز رو آوردید؟ در نقش های جدی چطور بودید؟

فکر می کنم همین طوری بودم. فقط موقعیت ها به جای طنز جدی بود. خودم احساس نمی کنم بازی ام تغییر محسوسی کرده باشد.

*الان که همیشه طنز بازی می کنید، این دغدغه را ندارید که شاید هیچ وقت نتوانید یک نقش جدی را بازی کنید؟ آیا اصلا مایل به بازی در آ ثار جدی هم هستید؟

بله، مایل هستم و دغدغه اش را هم دارم ولی بستگی دارد به کارهایی که بهم پیشنهاد می شود. مثلا قرار بود در کار کاهانی کاملا جدی باشم و خیلی هم جدی بازی کردم ولی باز رفتم در جشنواره دیدم مردم می خندند. فکر می کنم دیگر من به عنوان یک بازیگر کمدی شناخته شده ام و مردم وقتی مرا می بینند، فقط می خندند و کاری هم نمی شود کرد.

*یعنی در کار آقای کاهانی ایشان خودشان قصد خنداندن مخاطب را در صحنه هایی نداشتند و بازی شما باعث خنده می شود؟

نه، فیلم و موقعیت های آن خیلی تلخ بود. ولی تماشاگران می خندیدند. فکر می کنم اگر جای من یک بازیگر دیگر در نقش یک مامور نیروی انتظامی جدی بازی می کرد، احتمالا خنده به وجود نمی آورد. انتخاب بازیگر خیلی روی این خندیند مردم تاثیر داشت.

 


 


*یعنی فکر می کنید چون شما انتخاب شدید، یک موقعیتی که هاصلا خنده دار نبوده، خنده دار شده؟

بله، فکر می کنم این خیلی تاثیر داشته. مثلا به جای من اگر شهاب حسینی بازی می کرد، به نظر شما بازهم مردم اینقدر می خندیدند؟ من که فکر نمی کنم در آن صورت دیگر کسی می خندید و خندیدن به این فیلم کار سختی می شد. شاید هم بهتر می شد.

*با این اوصاف وقتی آقای کاهانی در جشنواره خنده تماشاگران را دیدند، واکنش شان چه بود، احساس ناراحتی نکردند؟

به هر حال یک جاهایی می دانستیم این اتفاق شاید بیفتد ولی انتخاب بازیگر هم در تشدید این ماجرا تاثیر داشت. این را به عنوان مثال درباره حضور خودم در نقش ها و موقعیت های جدی گفتم.

*شما هیچ وقت از کلیشه شدن نترسیدید؟

طبیعی است خیلی وقت ها ترسیدم و نگران هستم. اما جلوی این روند کلیشه و تکراری شدن را گرفتن، کار سختی است البته تا آنجا که ممکن است، دارم سعی می کنم با این روند مبارزه کنم. پذیرفتن نقش هایی مثل مامور نیروی انتظامی فیلم کاهانی یا دبیر شیمی ساده لوح ورود آقایان ممنوع که با کارهای دیگرم متفاوت است را به همین خاطر انجام می دهم و سعی می کنم در انتخاب هایم دقت کنم و تلاش می کنم کارهای بهتری بکنم.

*کمی هم از سال های دورتر بگویید، آن موقع که مشهد بودید. چه شد یک دانشجوی اقتصاد وارد تئاتر شد؟

سال 59 یا فکر کنم شاید هم 60 بود که در کانون پرورش فکری کودکان مشهد مشغول به کار شدم. یک دفعه یک کارگدرانی به آنجا آمد و تورم خورد که حسابی رس ام را کشید و آب دیده ام کرد؛ مرحوم حسن حامد که چند جایی هم اسم شان را برده ام. کار تئاتر را با ایشان شروع کردم و هم درس زندگی گرفتم هم اینکه سعی کردیم بازیگری یاد بگیریم و کار کنیم. بعد وارد تلویزیون مشهد شدم. بعد به تئاتر تهران آمدم و وارد تلویزیون شدم تا امروز.

 


 


*در پنجمین دهه زندگی، خودتان را هنوز در سربالایی پیشرفت می بینید؟

واقعا نمی دانم. میل قلبی ام مثل همه این است که پیشرفت کنم. همیشه این دغدغه و فکرها را دارم که همین موقعیت را حفظ کنم یا سعی کنم کارهای بهتری بکنم. همه چیز به آینده بستگی دارد.

*این روزها مشغول دومین همکاری تان با رضا کاهانی هستید. چه شد سر از این کار درآوردید؟

کاهانی دوباره به من پیشنهاد داد در کار جدیدش «بی خود و بی جهت» بازی کنتم و از آنجا که همکاری قبلی مان را خیلی دوست داشتم، دوباره این پیشنهاد را با کمال میل پذیرفتم.

*این بار هم باز نقشی جدی دارید؟

بله، این نقشم هم جدی است. شکل و شمایل این کار را خیلی دوست دارم، حتی شاید کمی بیشتر از «اسب حیوان نجیبی است» آن را می پسندم. امیدوارم نتیجه کار هم خوب شود.

رضا هرگز نمی خوابد

*از فیلم خودتان، «رضا هرگز نمی خوابد»، چه خبر؟

مراحل پایانی را می گذراند و ان شاءالله در جشنواره نمایش داده خواهد شد.

*آسایش بعد از همکاری موفق تان در «ورود آقایان ممنوع» در اولین کار سینمایی تان هم بازی می کند. اینجا هم نقش طنز دارد؟

نه، اینجا آدم ها واقعی هستند اما موقعیت طنز داریم یعنی شخصیت ایشان طنز نیست.

*یک موقعی درباره مرجانه گلچین در بزنگاه گفته بودید یک لیستی از بازیگرها دارید که دوست دارید از آنها در کارهایتان حتما استفاده کنید. داستان این لیست چیست؟

این لیست اسامی بازیگرانی است که به دلایل مخلتف همیشه دوست دارم با آنها کار کنم. طبیعتا این دوستان هم همیشه در این لیست بودند اما درمورد آقای گیتی جاه، همیشه خیلی دوست داشتم با ایشان کار کنم.

 


 


*چرا؟

چون احساسم این بوده که ایشان حقشان را هیچ وقت از بازیگری نگرفتند و تا آنجایی که بشود و بتوانم، سعی می کنم این کار اتفاق بیفتد.

*نقش اول این کار خودتان هستید؟

بله، متاسفانه.

*چرا متاسفانه؟

سخت است هتم کارگردان و هم نقش اول کار باشم.

*شما که هم کارگردان هستید هم بازیگر، پیش نمی آید بخواهید در فیلم هایی که بازیگر هستید در کار کارگردان دخالت کنید؟

فکر می کنم وظیفه هر بازیگری است که فکر کند و پیشنهادهایی را که خوب است، بگوید. بقیه اش بستگی به کارگردان دارد و اینکه دوست داشته باشد از این پیشنهاد استفاده کند یا نه. در همه کارهایی که بوده ام، آنجایی که به نظرم رسیده در کارگردانی یا حتی در بازی باید چیزی بگویم، گفته ام. این وظیفه بازیگر است.

 


 


بازیگران طنز، جدی گرفته نمی شوند

اینکه وقتی مردم ما را می بینند به فکر خنده و شادی می افتند، خیلی بد نیست، اما این مسئله به مرور باعث این شده که بازیگران طنز در ایران خیلی حالشان خوب نباشد. اصولا یک بازیگر دوست دارد در ژانرهای متنوع نقش آفرینی کند، اما در ایران خیلی سریع در یک کلیشه تثبیت می شود. همین مسئله باعث  شده خیلی از بازیگران طنز که هیچ وقت جدی گرفته نشدند، سرخورده شده و اتفاق های خوبی برایشان نیفتد.

در خیلی از جاها که برایشان مهم است، تحویل گرفته نمی شوند؛ مثلا در جشنواره ها. البته خوشبختانه همه جا ما را دعوت می کنند، اما وقتی پای جایزه دادن وسط می  آید، خبری نیست. خود خانم آسایش که امسال به دلیل نقش آفرینی در یک نقش طنز جایزه گرفت، در اصل بازیگر جدی است و به عقیده من اگر یک بازیگر کمدی بود، این جازه را به او نمی دادند. این طور می شود که بازیگران طنز به مرور به ورطه بازی در فیلم هایی که خیلی جالب نیست و خودشان هم خیلی دوست ندارند، می افتند. خود من هم فیلم هایی بازی کرده ام که جالب نبوده.

مدیری ظاهرا با زندگی حال نمی کند

در کارهای نمایشی که انجام می دادیم، در عین حال که همه چیز جدی بود، خودم احساس می کردم که تماشاچی با ناخودآگاهی من که به طنز می زد، بیشتر همراه است. مثلا دو نمیاش کار کردم با دکتر قطب الدین صادقی. نمایش های هملت و سیمرغ. من و آقای حسن خلیلی فر نقش دوستان هملت را داشتیم. یادم هست با وجود اینکه نقش جدی بود، تماشاچی می خندید.

 


 


در سیمرغ هم من یکی از 30 مرغ بودم که بازهم همین اتفاق افتاد. در نمایش هملت مهران مدیری هم نقش لاهرتیس برادر اوفیلیا را بازی می کرد. با هم همانجا آشنا شدیم. دو سه سال بعد از این، هسته اولیه گروه ساعت خوش در نوروز 72 شکل گرفت که شامل مرحوم داوود اسدی، ارژنگ امیرفضلی و مهران مدیری بود که بعد قرار شد ساعت خوش را با بازیگران بیشتری کار کنند. در مرحله اول از 70 نفر تست گرفتند که من در آن حاضر نبودم، اما مدیری بعدا یادش آمده بود و با من تماس گرفت و من هم به گروه محلق شدم. سعید آقاخانی هم از بچه هایی بود که در هملت کار کرد. یوسف صیادی هم در سیمرغ حضور داشت و از همین طریق ساعت خوشی شد.

بزرگ ترین ویژگی مهران مدیری به عقیده من هوش سرشاری است که دارد و توانایی جمع کردن آدم هایی که البته آنها جنم خوبی در بازیگری طنزدارند و امتحانشان را پس داده اند. او سال های سال در اوج بوده و مردم دوستش دارند و این چیز کمی نیست. البته او ظاهرا خیلی با زندگی حال نمی کند. من چون خیلی رفت و آمدی با مدیری ندارم، در این مورد نمی توانم اظهارنظر کنم.

مطالعه را دوست ندارم

زشت است بگویم، اما من مطالعه را اصلا دوست ندارم، همان طور که دوست ندارم کسی هنر را به من آموزش بدهد. من در این مورد تجربه کردن را ترجیح می دهم. البته علت اینکه مطالعه نمی کنم، این است که قبلا تاثیر کتاب ها را روی خودم دیده ام، مثل وقتی که سری کامل کتاب های کامو را خواندم. من زود تحت تاثیر قرار می گیرم و بنابراین از خواندن اجتناب می کنم. راه حل من نوشتن درباره چیزی است که باید درباره اش بخوانم. البته من دارم از همه یاد می گیرم، اما درس گرفتن را دوست ندارم. دانشگاه را هم به همین دلیل رها کردم.

 


 


من و همسر بازیگرم

دغدغه های امروز من شبیه به آدمی است که زن دارد، 16 سال است ازدواج کرده و کارگردان است. مهم ترین چیز هم در زندگی ام، کار است. همسرم در اوایل زندگی مشترک تئاتر کار می کرد، اما یواش یواش بی خیال شد. البته الان گهگاه بازی می کند. مثلا در فیلم صندلی خالی بازی کرد و نامزد دریافت جایزه بهترین بازیگر شد. کارش خیلی خوب است اما ظاهرا خیلی علاقه ندارد. البته نگاه او جدی است و از دست من حرص و جوش می خورد.

پدرم به هنر علاقه ای ندارد

17 سال پیش که ساعت خوش را بازی کردم، 27 سالم بود. آن موقع در اکثر مصاحبه ها راجع به کودکی، خانواده و... حرف می زدم و آخرش کار به جایی رسیده بود که همه می دانستند من قورمه سبزی دوست دارم. اما برای اینکه شما هم بدانید، ما یک خانواده شش نفره بودیم. چهار برادر و خواهر. این خانواده ربطی به هنر نداشت، اما از سال 58 و 59 کار هنر را شروع کردم، درحالی که سنی هم نداشتم.

در کوچه بچه ها را جمع می کردم و نمایش اجرا می کردم. همیشه هم اجراها مربوط به زمانی بود که پدرم نبود. او موافق کار من نیست. پدر من کارمند دفتر ترمینال اتوبوسرانی بود و هنوز هم علاقه ای به کار من ندارد. یک بار پدرم وسط یک اجرای خانگی سر رسید و همه میهمانان را ریخت بیرون!


|
امتیاز مطلب : 21
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
تاریخ : چهار شنبه 14 دی 1390
نویسنده : writer

فرانسیسکو دومینگو ژاکیوم ۲۰ ساله اهل سامبیزانگا از آنگولا توانست در مسابقه پهن ترین دهان جهان در رم با گذاشتن یک قوطی کوکا کولا در دهان خود با ۱۷ سانتی متر پهنا رکورد پهن ترین دهان جهان را بشکند.

 


 


در مسابقه برگزار شده در رم همه با استفاده از فنجان قهوه ، بطری آب جو و چیزهای دیگر سعی کردن عنوان پهن ترین دهان جهان را از آن خود کنند ولی هیچکس نتوانست مانند فرانسیسکو که از نظر هیبت مانند یک فک آنگولایی می باشد یک بطری کوکا کولا را در دهان خود جای دهد.

 


 


نام فرانسیسکو با عنوان پهن ترین دهان جهان به کتاب رکوردهای جهانی گینس راه یافت.


منبع: رکوردهای جهانی گینس
 


|
امتیاز مطلب : 18
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
تاریخ : چهار شنبه 14 دی 1390
نویسنده : writer

در روستای "الدیلمی" واقع در شمال شهر"بیشه" عربستان یک بز سه پا متولد شد.

به گزارش برترین ها، صاحب این بز که از تولد چنین بزی بسیار شگفت زده شده بود، گفت: "در صورتی که باغ وحش با قیمت مناسبی این بز را از من بخرد، آن را می فروشم".

وی در ادامه افزود: بز سه پا به صورت عادی می ایستد و راه می رود و بدون هیچ مشکلی از شیر مادرش تغذیه می کند.

 


 

باز نشر: مجله اینترنتی Bartarinha.ir


|
امتیاز مطلب : 14
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
تاریخ : چهار شنبه 14 دی 1390
نویسنده : writer
 
 
 
مجموعه تصاویری که مشاهده می کنید، 23 عکس می باشند که چشم های زیادی را در سرتاسر جهان به خود معطوف نموده اند
 
 
 

 

 
منبع: گروه اینترنتی مارشــــال

|
امتیاز مطلب : 16
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
تاریخ : سه شنبه 13 دی 1390
نویسنده : writer
بوگاتی محمدرضا پهلوی!
 





 


منبع: روزنه آنلاین
 

|
امتیاز مطلب : 35
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11
موضوعات مرتبط: عکس و مطالب ماشینی , ,
تاریخ : سه شنبه 13 دی 1390
نویسنده : writer

در فرودگاه گفتگوی لحظات آخر بین مادر و دختری را شنیدم :

هواپیما درحال حرکت بود و آنها همدیگر را بغل کردند و مادر گفت: " دوستت دارم و آرزوی کافی برای تومیکنم."

دختر جواب داد: " مامان زندگی ما باهم بیشتر از کافی هم بوده است. محبت تو همه آن چیزی بوده که من احتیاج داشتم. من نیز آرزوی کافی برای تومیکنم ."

آنها همدیگر را بوسیدند و دختر رفت. مادر بطرف پنجره ای که من در کنارش نشسته بودم آمد. آنجا ایستاد و می توانستم ببینم که می‌خواست و احتیاج داشت که گریه کند. من نمی‌خواستم که خلوت او را بهم بزنم ولی خودش با این سؤال اینکار را کرد: " تا حالا با کسی خداحافظی کردید که می‌دانید برای آخرین بار است که او را می‌بینید؟ "

جواب دادم: " بله کردم. منو ببخشید که فضولی می‌کنم چرا آخرین خداحافظی؟ "

او جواب داد: " من پیر و سالخورده هستم او در جای خیلی دور زندگی می‌کنه. من چالش‌های زیادی را پیش رو دارم و حقیقت اینست که سفر بعدی او برای مراسم دفن من خواهد بود . "

" وقتی داشتید خداحافظی می‌کردید شنیدم که گفتید " آرزوی کافی را برای تو می‌کنم. ".

 می‌توانم بپرسم یعنی چه؟ "

او شروع به لبخند زدن کرد و گفت: " این آرزویست که نسل بعد از نسل به ما رسیده. پدر و مادرم عادت داشتند که اینرا به همه بگن."

او مکثی کرد و درحالیکه سعی می‌کرد جزئیات آنرا بخاطر بیاورد لبخند بیشتری زد و گفت: " وقتی که ما گفتیم " آرزوی کافی را برای تو می‌کنم. " ما می‌خواستیم که هرکدام زندگی ای پر از خوبی به اندازه کافی که البته می‌ماند داشته باشیم. " سپس روی خود را بطرف من کرد و این عبارتها را که در پائین آمده عنوان کرد :

" آرزوی خورشید کافی برای تو می‌کنم که افکارت را روشن نگاه دارد بدون توجه به اینکه روز چقدر تیره است. آرزوی باران کافی برای تو می‌کنم که زیبایی بیشتری به روز آفتابیت بدهد .

آرزوی شادی کافی برای تو می‌کنم که روحت را زنده و ابدی نگاه دارد .

آرزوی رنج کافی برای تو می‌کنم که کوچکترین خوشی‌ها به بزرگترینها تبدیل شوند .

آرزوی بدست آوردن کافی برای تو می‌کنم که با هرچه می‌خواهی راضی باشی .

آرزوی از دست دادن کافی برای تو می‌کنم تا بخاطر هر آنچه داری شکرگزار باشی .

آرزوی سلام‌های کافی برای تو می‌کنم که بتوانی خداحافظی آخرین راحتری داشته باشی ."

بعد شروع به گریه کرد و از آنجا رفت ...

می گویند که تنها یک دقیقه طول می‌کشد که دوستی را پیدا کنید٬ یکساعت می‌کشد تا از او قدردانی کنید اما یک عمر طول می‌کشد تا او را فراموش کنید ...

اگر دوست دارید این را برای کسی که هرگز فراموش نمی‌کنید بفرستید ...


منبع: وبلاگ داستان کوتاه تاریخی


|
امتیاز مطلب : 71
|
تعداد امتیازدهندگان : 18
|
مجموع امتیاز : 18
موضوعات مرتبط: سرگرمی , ,
آخرین مطالب

/
مراقب باشید تو این جنگل مطالب گم نشید.این یه عکس از سرزمینمونه. اینجارو به دوستاتون معرفی کنید. محمد حسین حیدری فرد اهل زنجان محله ی انصاریه در خدمتتونم.:)